رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

17 تیر-جام جهانی

1393/4/16 18:48
نویسنده : رضوان
300 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل همیشه بهارم

پسرم اینروزای پایانی بازیهای جام جهانی...آخرین بازی مرحله مقدماتی والیبال یکهو جو بازی تو را هم گرفت...

بله رادین ما والیبالیست میشود....زبان

سریع رفتی توپتو آوردی و کنار تلویزون که مشغول پخش بازی والیبال ایران و لهستان بود ایستادی و به بابا گفتی بیا والیبال بازی کنیم با هم...

 و انصافا که برای بار اول خیللی عااالی بازی کردی....بوس

ماشاا... به پسر ورزشکارم به دایی سهند و دایی سپهر والیبالیستش رفته...چشمک

و...

همچنان شیرین زبونی و افعال را اشتباه تلفظ کردنت ادامه داره...

چشمامو بستم = چشمامو بندم

چشماتو ببیند = چشماتو بَند

غذا پخت = غذا پزید

و ...

یادم نمیاد دیگه.... راستی تلفظ رادین همچنان دادین ااا...قه قهه

منم عاااشق این مدلی حرف زدنتم...یه شیطنت کوچیکم میکنم.شیطان..درستشو بهت نمیگم...آخه دوست دارم این مدلی حرف زدنتو... دوست دارم بچگونه تلفظ کردنتووو....

مامانم دیگه...گاهی اوقات مامانا این شکلیم میشن... خندونک

خندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونک

چند روزیه که بابا داداش گلم صدات میکنه...و تو هم بابا را همینطوری صدا میکنی...

یکسره  دو کلمه داداش گلم داداش گلم  اونم با ذوق و شیطنت فراوووون تو خونه ما به گوش میرسه...

صبح از خواب بیدار شدی و با ذوق گفتی مامان داداش گلم خونه ا ؟

گفتم : نه رفته سرکااار

یکهو بغض کردی و گفتی من داداش گلمو دوست دارم اخه....محبت

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

چند روز پیش بابا  دو روز پشت سر هم گوشیشو خونه جا گذاشت...از اونجایی که تو گوشیش پر از بازی برای تو ا...

تو از خوشحالی سر از پا نمیشناختی....

روز سوم که از خواب بیدار شدی و دیدی بابا گوشیشو برده...

با ناراحتی گفتی:چرا بابا یادش رفت گوشیشو جا بذاره؟؟؟متفکر

من:تعجب

بابا:عصبانی

عصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانی

و اما ماجرای اب یخ خوردن جنابعالی...

جالبه بهت بگم که ما آب خیلی خنک تو خونه نمیخوریم ...یعنی من آب خنک نه یخ را همیشه میخورم و یکم سردتر باشه نمیتونم بخورم...

خطااما مامان جون خدا بیامرز من عاااشق آب یخ بود...یعنی اگه آب یه کوچولو سررررد نبود لب هم نمیزد...

خدا روحشونو شاد کنه...همیشه میگفت وقتی مردم..اومدید سر خاکم..همیشه آب خنک روی قبرم بریزید...من تشنمه هاااا...خطا

خلاصه که از اونجایی که هر گوشه از اخلاق و رفتار تو به یکی رفته ...این قضیه اب یخ خوردنتم دور از جونت  به مامان جون عزیز من رفته....

یعنی باید از آبریز یخچال آب که برات میریزم بعد چند تکه یخم داخل لیوان بندازم تا آقا رادین نوش جان کنن...خسته

خستهخستهخستهخستهخستهخستهخستهخسته

چند شب پیش که تازه داشت خوابم میبرد...با یه لحنی اومدی بیدارم کردی و گفتی مامان یه خبر خوش گرسنمه ...شیر و کیکم میخوام...زیبابغل

من:بی حوصله

بی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصلهبی حوصله

امروز داشتی پشت سر هم صدام میکردی...مامان مامان کجایی؟؟

تا یکهو گفتم اینجام زیر سایه شما...

رادین: نه بابا من سایه نیستم که من دادینم...خندونک

خندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونکخندونک

پسر بد غذای من که فقط غذا اگه بخوره جوجه یا کباب کوبیده است....

گاهی اوقات میاد پیش منو میگه مامان کباب کوچیک بده میخوام ماساژش بدم....

بله بچم یه پا کباب پز شده...

منم که تا چند ماه پیش یکبارم کباب کوبیده درست نکرده بودم ...الان بیاین و ببینین به یُمن وجود آقا رادین یه کبابهایی سیخ میکنم...بله ما اینیم دیگه...خندونک

اوایل کباب را که سیخ میکردم تا رو گاز میگرفتم کباب از روی سیخ می افتاد...

اما الان کلی ماساژش میدم...کباب به سیخ میچسبه چه جورررر....عینک

خلاصه رادینی ما هم یاد گرفته و گوشت چرخ کرده میگیره به دستشو شروع میکنه به ماساژ دادن گوشت...

خب از اونجایی که رادینی کباب خور ما کباب میخوره و دل ما را آب میندازه ...جدیدا خودمون واسه خودمونم  چند تا سیخ کباب درست می کنیم...خندونک

این عکسو ببینین...

اون کباب کوچیکه را خود رادین هم ماساژش داده هم خودش به سیخ زدش....

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

میلیون ها سال است که زن ها حامله می شوند و شکم هایشان می شود خانه ی موجودی دیگر.
میلیون ها سال است که آدم های دیگر شاهد بارداری و زاییدن زنان هستند، اما هنوز هیچکس به آن عادت نکرده است. نه زن های حامله و نه رهگذرها. مردم دوست دارند به زن های باردار لبخند بزنند و مراقبشان باشند.
انگار شکم های بزرگ و موجودات درونشان هیچ وقت عادی و تکراری نمی شوند.

جداً چقدر عجیب است نفس کشیدن کسی زیر پوست تو.

چقدر عجیب است تماشای تکان خوردنش و چقدر عجیب است دلبسته شدن به موجودی که ساکن دنیایی دیگر است...
یک چیزهایی هیچ وقت عادی نمی شود.

بچه دار شدن مثل یک جادوست. مثل افسانه ای شیرین و عجیب و غریب که سخت می شود باورش کرد.

آخر چطور می شود یک دفعه مادر شد.

همین که اولین بار نقطه ای تپنده را نشانت می دهند و می گویند این بچه شماست، همه چیز تغییر می کند. دستت را می گذاری روی شکم و حس می کنی از همین حالا باید قوی تر باشی. باید محافظت کنی از این نقطه تپنده کوچک. باید حامی اش باشی، همراهش باشی. هر روز بزرگتر که می شود، احساساتت بیشتر موج بر می دارد. شروع به تکان خوردن که می کند فکر می کنی دیگر خودت نیستی، دیگر پاهایت روی زمین نیست. لذتی وجودت را می گیرد که با کمتر چیزی قابل قیاس است.

پسندها (5)

نظرات (8)

مامان ويانا
17 تیر 93 12:18
آقا رادین انشاء بشود روزی شما در مسابقات جام جهانی ببنیم . به امید موفقیت رادین جان در تمامی مراحل زندگی اش
رضوان
پاسخ
الهه مامان یسنا
17 تیر 93 15:01
اون کبابت منو کشته رادین جونی
رضوان
پاسخ
مامان علی
18 تیر 93 2:10
ای جوووووونم. رادین ناز..الهی توپشو..کبابشو...بووووووووش خاله جون
رضوان
پاسخ
نــگاری
18 تیر 93 4:28
یعنی من عاشق این حرف زدناشم کلی می خندم از دستش ای حونم چه کبابی هم به سیخ زده نوشته اخرتم خوشگله خبلی
رضوان
پاسخ
مامی کیانا
18 تیر 93 11:58
به به كبابها رو ماشالا به مامان هنرمند
رضوان
پاسخ
ای چیچک
18 تیر 93 17:42
رضوان جون شما واقعا درست میگید که هیچ کس جای مادر رو نمیگیره ولی اونم عشقه جاش با مادر فرق میکنه.متن اخر پستت عالی بود خیلی دوست داشتم دو بار خوندم.خدا پسره گلتو حفظ کنه خیلی شیطونو شیرینه
رضوان
پاسخ
فدات
مامان آمیتیس
20 تیر 93 22:43
وااااااااااااااااااااای من کباب می خوام اونم از نوع دستپخت رادین جون رو راستی ما شما رو با اجازتون لینکیدیم
رضوان
پاسخ
نازی
26 تیر 93 0:45
قربون دستای نازت برم بااون کباب زدنت