7مرداد-عیدفطر و سفر نوشهر
7مرداد-عیدفطر و سفر نوشهر سلام گل من
برات بگم از شب عید فطر که ما وسایلمون جمع کرده بودیم تا روز عید بریم اراک....
تا اینکه خاله فروغم زنگ زد تا عیدو به مامی تبریک بگه...بعد هم خاله من اصرار پشت اصرار که ما میخواهیم فردا صبح با خاله افسانه بریم ویلامون نوشهر...شما هم بیاین...مامی هم انکااار که الان تعطیلی و شلوغه و ... بعد هم گفتیم فکرامونو میکنیم و بهتون خبر میدیم...
خلاصه با بابا مشورت کردم...گفت اگه شما بخواین میریم...خلاصه بعد از کلی کش و قوس تصمیم به رفتن گرفتیم...
ساکو باز کردیم و بعضی وسایل را برداشتیم و برخی هم اضافه کردیم...
ساعت 1ظهر سه شنبه هم راه افتادیم به سمت کرج و چاده چالوس...
تا 50 کیلومتر بعد از کرج هم جاده خلوت خلوت بود ...اما بعدش ترافیک بود...
خلاصه که با کلی تو ترافیک موندن و بالا و پایین شدن..شب رسیدیم ویلای خاله..
اونقدر خسته بودیم که بلافاصله خوابیدیم...
و صبح به محض باز کردن چشمات با اینکه شب دیر خوابیده بودی و صبح هم برخلاف همیشه که دیر بیدار میشی ساعت 9 بیدار شدی گفتیم بریم شنا دیگه...
تا اینکه چشمات به پله های ویلا خورد...
و این تو بودی که کارت شده بود بالا و پایین رفتن از پله ها...البته چون بین پله ها باز بود...تو چون زیادی محتاطی میگفتی یکی باید دستمو بگیره تا برم بالا و بیام پایین....
چهارشنبه هم رفتیم کنار دریا و تو و بابا و عمو مصطفی حسابی آب تنی کردید...
رادین در حیاط ویلا...
رادین و بابا...
ظهر اومدیم ویلا ناهارو خوردیم و چرتی زدیم و دوباره رفتیم کنار دریا...
پنجشنبه ظهر هم رفتیم دریا و باز هم شنا...
حدودای ساعت 5 عصر هم برگشتیم...
بازم به ترافیک خوردیم...
اینم بگم که در راه رفت و برگشت که ما آهنگ گوش میدادیم تا به اهنگ مثل یه نور کوچولوی سیاوش قمیشی میرسیدیم بابا سریع میگفت رادین این اهنگ توا هااا..
و دیگه از اون به بعد تو همش اصرار داشتی آهنگ مخصوصت را بشنوی....
مثل یه نور کوچولو اومدی ستاره شدی
مثل یه قطره بارون اومدی و سیل شدی
مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره
حتی ستاره برق نگاهتو نداره
مثل یه تپه کوچولو بودی و کوه شدی
مثل یه جوی باریکی بودی که رودخونه شدی
مثل ستاره بی تو شبام تیره و تاره
حتی ستاره برق نگاهتو نداره
منتظرتم
