17 مرداد- پزشک کوچولو در اراک
سلام به شازده کوچولوی خودم
پسر نازم روز شنبه 12 مرداد من و مامی و تو با اتوبوس اومدیم اراک...
دو ماه بود که نیومده بودیم...هم ما دلمون تنگ شده بود و هم خاله مهسا...
تو اتوبوس بلند بلند میخوندی...
اقای راننده اقای راننده
یالا بزن تو دنده...
برو به سمت اراک...
میخوام برم پیش مَسا...
مهسا جون ترمینال اومد سراغمون و همه با هم اومدیم خونه مامی...
اینقدر دلت واسه خاله مهسا تنگ شده بود که یکسره بغل خاله نشسته بودی و تکون نمیخوردی...
اگه کسی دست به ماشینهات میزد حتی خود مهساجون...تو به جای اینکه به خاله بگی چرا دست زدی...به من و مامی میگفتی و تاکید هم میکردی که با مهسا نیستم هااا...با تو و مامی ام...
روز یکشنبه با هم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی ...
ست لوازم پزشکی برات خریدم...
تو هم شدی پزشک کوچولوی ما...
و همش مشغول درمان عروسک کوچولوی دوران کودکی مامان بودی...
مرحله اول تشخیص بیماری...
مرحله دوم :درمان بیمار...
مرحله آخر:بیمار بهبود یافته
خسته نباشید جناب دکتر...
داخل نمایشگاه هم موتور و ماشین شارزی برتی بازی کردن بچه هابود...
تو هم کلی بازی کردی...
و ...
روز دوشنبه هم رفتیم آرایشگاه همیشگیت...
پیش عمو آرایشگر...
رادین با موهای کوتاه شده...
مبارکت باشه گلکم...
روز سه شنبه هم رفتیم خونه خاله ساره...
مهرسا کوچولو هم بزرگتر شده بود و نازتر....
و ...
جالب بود تا رادین به مهرسا میگفت بخند...مهرسا میخندید ...
کلی عکس رادین از مهرسا انداخت که خیلی خوب شدن...
بچم دروبین به دست گرفته بود و میرفت کنار مهرسا میگفت مهرسا بخندددد..و تند تند عکس می انداخت...
این عکسم رادین از مهرسا انداخته...
غصه چرا؟؟
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو خدا داری و او هر شب و روز
آرزویش همه آرامش توست
ماه من
دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند
ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من…
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین،
ولی از یاد مبر
“پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز”