رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

17 مرداد- پزشک کوچولو در اراک

1393/5/17 14:21
نویسنده : رضوان
540 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به شازده کوچولوی خودم

پسر نازم روز شنبه 12 مرداد من و مامی و تو با اتوبوس اومدیم اراک...

دو ماه بود که نیومده بودیم...هم ما دلمون تنگ شده بود و هم خاله مهسا...

تو اتوبوس بلند بلند میخوندی...

اقای راننده    اقای راننده

یالا بزن تو دنده...

برو به سمت اراک...

میخوام برم پیش مَسا...خندونک

مهسا جون ترمینال اومد سراغمون و همه با هم اومدیم خونه مامی...

اینقدر دلت واسه خاله مهسا تنگ شده بود که یکسره بغل خاله نشسته بودی و تکون نمیخوردی...

اگه کسی دست به ماشینهات میزد حتی خود مهساجون...تو به جای اینکه به خاله بگی چرا دست زدی...به من و مامی میگفتی و تاکید هم میکردی که با مهسا نیستم هااا...با تو و مامی ام...سکوت

سکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوت

روز یکشنبه با هم رفتیم نمایشگاه اسباب بازی ...

ست لوازم پزشکی برات خریدم...

تو هم شدی پزشک کوچولوی ما...

و همش مشغول درمان عروسک کوچولوی دوران کودکی مامان بودی...

مرحله اول تشخیص بیماری...

مرحله دوم :درمان بیمار...

مرحله آخر:بیمار بهبود یافته

خسته نباشید جناب دکتر...

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

داخل نمایشگاه هم موتور و ماشین شارزی برتی بازی کردن بچه هابود...

تو هم کلی بازی کردی...

و ...

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

روز دوشنبه هم رفتیم آرایشگاه همیشگیت...

پیش عمو آرایشگر...

رادین با موهای کوتاه شده...

مبارکت باشه گلکم...

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

روز  سه شنبه هم رفتیم خونه خاله ساره...

مهرسا کوچولو هم بزرگتر شده بود و نازتر....

و ...

جالب بود تا رادین به مهرسا میگفت بخند...مهرسا میخندید ...

کلی عکس رادین از مهرسا انداخت که خیلی خوب شدن...

بچم دروبین به دست گرفته بود و میرفت کنار مهرسا میگفت مهرسا بخندددد..و تند تند عکس می انداخت...

این عکسم رادین از مهرسا انداخته...

زیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبازیبا

غصه چرا؟؟

آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
یا زمینی را که
دلش از سردی شبهای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا؟؟
تو خدا داری و  او هر شب و روز
آرزویش همه آرامش توست
ماه من
دل به غم دادن و از یاس سخنها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند
ماه من
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست خدا هست هنوز
او همانیست که در تارترین لحظه شب
راه نورانی امید نشانم می داد
او همانیست که هر لحظه دلش میخواهد
همه زندگی ام
غرق شادی باشد
ماه من…
غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است
اینهمه غصه و غم
اینهمه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین،
ولی از یاد مبر
“پشت هر کوه بلند
سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست
خدا هست
خدا هست هنوز”

پسندها (4)

نظرات (9)

مینا حسینی
17 مرداد 93 23:34
سلام آفرین به این آقای دکتر .خوب خداروشکر مامانی رادین پیش مامانی جون رفتین خوش بگذره
مامان ويانا
18 مرداد 93 7:09
آقا رادین مبارک باشد موهایت را کوتاه کردی آفرین چه پسر خوبی که برای کوتاه کردن گریه نمی کنی .
مامان ويانا
18 مرداد 93 7:12
هزارماشاء اله چقدر مهرسا جون ناز و خوشگل
نیکــو
20 مرداد 93 14:42
عزیزم چشمت روشن خاله مهسات رو دیدی آقای دکتر چقدر این کلاه بهت میاد متن آخرت خیلی قشنگ بود رضوان جون
خاله ی رادین
20 مرداد 93 21:23
سلام اقا رادین.منم رادینم. به وبلاگ منم سری بزن و اگه با تبادل لینک موافق بودی لینکم کن و به منم بگو تا شما رو با افتخار لینک کنم مرسی بووووس
مامان امیرعلی
21 مرداد 93 9:10
ماشالله به این آقای دکتر راستی آدرس آرایشگاه کجاست
لیلا
21 مرداد 93 9:57
اين بوسها هم براي رادين و مهرسا كوچولو.
پدر و مادر آروین کوچولو
21 مرداد 93 13:40
سلام آقای دکتر کوچولو میشه به ما هم یه نوبت بدی قربووووووووووووووووونت عسلیه نازم دوماد بشی گلم مامان خانومی ممنون که پیشمون امودید با افتخار می خوایم بهتون ملحق بشیم ممنون میشم شما هم ما رو دوست خودتون بدونید یه عاااااااااااااالمه بوس و آرزوی سلامتی و خوشبختی برای شما و خانواده گلتون
عمه جون
21 مرداد 93 22:15
سلام تولدت ترلان جونه ممنون میشم اگه بهش تبریک بگین http://ninitarlan.niniweblog.com/