رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

12 آبان-تاسوعا و یه رادین بیحال :(

1393/8/12 23:21
نویسنده : رضوان
407 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم

الهی مامان فدات بشه که امروز دقیقا دو هفته است که تو مریضی...

دو هفته پیش که دوستای من اومدن خونمون...با اینکه هوا بارونی و نسبتا سرد بود ...اما مثل اینکه خیلی گرمشون بود...تا رسیدن خونمون اول گفتن بخاری هارا خاموش کنین...

دوباره گفتن نه هنوز گرمه پنجره را باز کنین...خلاصه که پنجره باز شد و با وجود باز شدن پنجره بازم مانیا کوچولوی 4 ماهه موهاش خیس عرق بود...نمیدونم طفلی بچه چش بود...

خلاصه تا از خونمون رفتن..به نیم ساعت نکشید که من یکهو به انفلو آنزای شدیدی مبتلا شدم...

یعنی وحشتناک هااا...گلاب به روت کلی بالا اوردم و تو تب سوختم...

با وجود مراقبتهای شدید من،بازم تو ویروسو از من گرفتی و تو هم حسابی سرماخوردی...با هم رفتیم دکتر و کلللی دارو...

اینقدر سرفه میکردیم که گریه مون میگرفت....

تا اینکه اواخر هفته که تازه داشت حالمون خوب میشد...

ساعت 4 صبح پنجشنبه دیدم تو توی تختت همش میچرخی و با اینکه چشمهات بسته است...تو خواب میخوایی بالا بیاری...

بغلت کردم و بردمت تو آشپزخونه که یکهو بیدار شدی و کلللی بالا اوردی...

و این پروسه دوساعت به دوساعت تکرار شد و ما سریع تو رو بردیم دکتر...دکترم گفت ویروسه و  فقط سه تا امپول برات تجویز کرد و یه سرم و با قطره ضد تهوع...همین...اما سرمو نزدم برات...دکتر گفت اگه بازم زیاد بالا آورد سرمو بزنین...و تو برای اولین بار امپول زدی اونم سه تاااا با هم....

فدات بشم که اصلا گریه نکردی و چیزی نگفتی....اما من فکر کنم جنابعالی رودل کرده بودید...

دقیقه به دقیقه میگفتی مامان داره حالم بهم میخوره و من باید عرق نعنا بهت میدادم تا بهتر بشی...گاهی اوقات این معجونم اثری نداشت و تو بالا میاوردی.... بدیش هم اینه که قطره ضد تهوع هیچ اثری روی تو نداره و با وجود خوردن قطره بازم بالا میاری و حالت تهوع داری....

روز اول، گل بیمار من...گریه

و الان دقیقا 5 شبانه روزه که تو رودل داری و من تو این 5 روز نتونستم دو ساعت پشت سر هم بخوابم...چون شبها هم گاهی اوقات حالت بد میشه و من از استرس تا صبح بیدارم...

راستش امروز دیگه از بیخوابی بریدم...خدا خودش کمکم کنه...

البته خدا را شکر امروز بهتری...اما هنوزم که هنوزه من با قطره چکان عرق نعنا دنبال توام...یکهو حالت تهوع میگیری و من باید قطره بهت بدم...

همون پنجشنبه نذر کردم تا تو خوب بشی و روز تاسوعا شله زردنذری بدم...امروز خوب خوب نشده بودی ولی به نیت سلامتیت شله زرد پختم و بابا زحمت پخششو کشید...

 رادینی ما  نقش مهماندار هواپیما را بازی میکنه....

رادین این چند روز تا بیدار میشد و اظهار حالت تهوع...من و مامی سریع میبردیمش بیرون تا حال و هوایی عوض کنه...که این قضیه خدا را شکر خیلی تاثیر گذار بود و پسر من که مشغول بازی میشد ،حالت تهوع را هم فراموش میکرد...خندونک

جالبه وقتی میریم پارک تو اول دنبال یه دوست واسه خودت میگردی...و سریع فرد مورد نظرو پیدا میکنی و کللللی با هم بازی میکنید...

خیلی این اخلاقتو دوست دارم که خودت واسه دوستی با دیگران پیشقدم میشی...انشاا... همینطور بمونی...

و یکروز که حالت خوب نبود ..من بردمت پارک و دوساعتی پارک بودیم...دیگه با هرکسی که دوست میشدی بعد نیمساعت میرفت و باهات خداحافظی میکرد...تو هم با بیخیالی به دوستت که داشت میرفت میگفتی خداحافظ..منم میرم واسه خودم یه دوست دیگه پیدا میکنم...

شب که بابا میامد از دوستان پارکت براش تعریف میکردی و اسماشونو که یکی یکی میگفتی...بلافاصله بعدش میگفتی نه اسمش خوب نیست...بابا میگفت چرا پسرم اسمش قشنگه...

رادین:نه اسمش قشنگ نیست...نه

بابا:پس چه اسمی قشنگه؟سوال

رادین: رادین...چشمک

و بابا کلی ذوق میکرد و به من میگفت خدا را شکر پسرمون از اسمی که روش گذاشتیم راضیه....

چشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمک

ناهار روز قبل تاسوعا همسایه طبقه همکف نذری داشت...وای چشمت روز بدنبینه ،شب قبلش که تا ساعت 2 و نیم صبح تو حیاط بودن و سر و صدا...چون بارون زیاد میامد یه پلاستیک بزرک مثل سقف زدن بالای دیگها و یه لامپ هالوژنی خیلی بزرگم زدن تو حیاط دقیقا زیر پنجره اتاق خواب ما...یعنی از روز روشنتر بود اتاق خواب ما...خلاصه تا 2 و نیم که اونا بخوابن و چراغو خاموش کنن...ما هم بیدار بودیم...صبحشم از ساعت 6 و نیم اومدن تو حیاط و سر و صداااا...شانس همین یه شبم تو آروم خوابیدی اما همسایه نذاشت من بیشتر از 3 -4 ساعت بخوابم....عصبانی

عصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانیعصبانی

اینم بگم تا یادم نرفته...

یکروز خوردی زمین و آرنج دستت درد گرفت..اومدی بهم میگی مامان...زانوی دستم درد گرفته...

من:قه قهه

تو:خطا

خطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطاخطا

امروز که تاسوعا بود با مامی رفتید بیرون نذری گرفته بودید...مامی میگفت تو با تعجب به خونه هایی که نذری میدادن نگاه میکردی و میگفتی مگه این خونه ها رستورانه؟؟؟سوال

سوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوالسوال

و اما عکسهای مربوط به ایام سوگواری محرم... امسال اولین سالیه که تاسوعا و عاشورا اراک نیستیم...چون هم تو حال ندار بودی و هم بابا چهارشنبه مرخصی نداشت...سکوت

و ....

و اما این عکسو که خیلی دوستش دارم را بابا درستیدش...

رادین در 4 تا محرمی که حضور داشته...

فدااات بشم مااادر....

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

حسین فریاد می زند: "هل من ناصر ینصرنی؟"
و من درحالی که نمازم قضا شده است می گویم:
لبیک یاحسین! لبیک...
حسین نگاه می کند لبخندی می زند و به سمت دشمن تاخت می کند...
و من باز می گویم:
لبیک یاحسین!لبیک...
حسین شمشیر می خورد من سر مادرم داد می زنم و می گویم:
لبیک یا حسین!لبیک...
حسین سنگ می خورد، من در مجلس غیبت می گویم:
لبیک یا حسین! لبیک...
حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می آید و من در پس نگاه های حرامم فریاد میزنم
لبیک یا حسین ! لبیک...

حسین رمق ندارد باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟
من محتاطانه دروغ میگویم و باز فریاد می زنم:
لبیک یا حسین لبیک...
حسین سینه اش سنگین شده است، کسی روی سینه است،

حسین به من نگاه می کند می گوید: تنهایم یاریم کن...
من گناه می کنم و باز فریاد می زنم: لبیک...
خورشید غروب کرده است...
من لبخندی می زنم و می گویم:
اللهم عجل لولیک الفرج...
به چشمان مهدی خیره می شوم و می گویم:
"دوستت دارم تنهایت نمی گذارم..."
مهدی به محراب می رود و برای گناهان من طلب مغفرت می کند.
مهدی تنهاست...حسین تنهاست..
من این را میدانم اما......

پسندها (3)

نظرات (13)

marzieh
12 آبان 93 23:59
سلام عزیزم انشاالله زود گل پسرت خوب بشه.با اجازتون این مطلب رو کپی کردم
مامانی
13 آبان 93 10:08
سلام رضوان جوون بدی نرسه عزیزم... ما هم یه مدت با این بیماری روزگار گذروندیم البته رودل نیست هااا یه ویروسه که همه میگیرن اریا خیلی خفیف گرفت به محض اینکه رسوندیمش دکتر بهمون شربت ضد تهوع داد خورد و سریع خوب شد ولی تا چند روز همش بیحال بود امیدوارم که شما و رادین جوون هم زود زود خوب شین عکسهای محرمش خیلی قشنگه
رضوان
پاسخ
اتفاقا دکتر گفت ویروسه...اما مال رادین خیلللی شدیده...قطره ضد تهوع هیییچ اثری روی بچم ندارم...طفلی گلم
مامان علی
13 آبان 93 19:52
خدا قبول کنه. ...به به چه پسری...خدا بد نده...ای جووونم هرسال بهتر از سال قبل شده..ماهه
رضوان
پاسخ
مامان امیرعلی
14 آبان 93 12:10
ای خدا چرا گل پسر مریض شده بمیرم الهی
رضوان
پاسخ
خدا نکنه
مامان امیرعلی
14 آبان 93 12:11
ای وای چه عکس جالبی چهار محرم پشت سر هم
شيك پوش
15 آبان 93 13:05
با ما شيك پوش شويد: http://alizeshop.mihanblog.com
فرزانه مامان علی اکبر
15 آبان 93 17:12
رادین خاله چی شدی الهی بمیرم برات. رضوان جون متن آخر خیلی قشنگ بود
رضوان
پاسخ
خدا نکنه فرزانه جون...ممنون
بابا و مامان آروین کوچولو
15 آبان 93 19:45
ای وااااای عزیزم خدا بد نده ایشاله امام حسین نگهدارتون باشه
رضوان
پاسخ
مامان کیانا و صدرا
17 آبان 93 9:17
سلام.عزیزم بخشی از تهوعهای فعلیش فقط جنبه ی روحی داره و میشه گفت دلشو بد میکنه.چون خودتونم میگین تا میره بیرون حالش بهتر میشه.به نظر من استرسی که بابت بیماری بهش وارد شده اینطوریش کرده.سعی کنید حواسشو با چیزهای دیگه پرت کنید و دیگه هم قطره به دست دنبالش نباشید و نهایتا شب قبل از خواب بهش عرق نعنا بدید.ضمنا از قطره ضد تهوع هم زیاد استفاده نکنید عوارض جالبی نداره.ایشا...زودتر حال پسری خوب میشه راستی امکانم داره که گلوش خلطی شده و همین خلط صبحها حالشو بد میکنه که در اینصورت دفع خلطها که تموم بشه تهوعشم خوب میشه.ببخشید پرحرفی کردم.سلامت باشید و موفق.
رضوان
پاسخ
ممنون بابت راهنماییهاتون
مامان ويانا
17 آبان 93 12:07
عزیزم خیلی ناراحت شدم انشاء اله الان بهتر شده باشد . در ضمن عزاداری هایتان قبول باشد . در مورد بی خوابی که همسایه محترم باعث شده بود به خاطر نذری امام حسین اشکالی ندارد شما هم حتماً ثواب برده اید.
رضوان
پاسخ
ممنون گلم
خاله ی رادین
18 آبان 93 15:15
APaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaaM
مامان پارسا و پوریا
22 آبان 93 22:56
عزیزم رادین جون.پارسا و پوریای منم دوتاشون تاسوعا و عاشورا شدیدا مریض بودن.بچه ها طفلکا مریض که میشن آب میشن.
مامان ترنم
25 آبان 93 9:00
خدا بد نده رادين جون. ان شاا.. كه بلا به دوره. ببخشيد دير اومدم احوالپرسي ، آخه اصلا نوشتنم نمي‌يومد اين چند وقت.