رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

28 آبان- رفتیم اراک و برگشتیم :)

1393/8/28 23:19
نویسنده : رضوان
271 بازدید
اشتراک گذاری

سلااام نفس مامان

عسلم من و تو مامی هفته گذشته رفتیم اراک و امروز برگشتیم...

جالب این بود که روزی که میخواستیم بریم ...بلیط ساعت 9 داشتیم...منم تصمی داشتم 8 و نیم تو رو بیدار کنم...تازه کلی هم ناراحت بودم که خیلی زوده..آخه تو همیشه تا 11 خوابی...

اما یکهو تو ساعت 7 صبح بیدار شدی و برای اولین بار دیدی که بابا رفت سرکار...گفتم بخواب...گفتی نه...بریم بگردیم بریم بیرون...

من:تعجب

آخه ما هیچوقت قبل از رفتن به اراک بهت نمیگیم چون تا بهت بگیم اصرار داری زودتر بریم...

نمیدونم خواب دیده بودی یا...

با ذوق میگفتی بریم اراک...بعد گفتی مهسا و افسانه دلشون برای من تنگ شده؟؟گفتم آره تو چی؟؟گفتی منم دلم براشون تنگ شده...

خلاصه که اصررراررر بریم...ما هم زنگ زدیم ترمینال و بلیط واسه ساعت 8 و نیم گرفتیم و نیم ساعت زودتر رفتیم...

اما از اونجایی که خیلی خوابت میامد و عادت به بیدار شدن تو اون ساعت روز را نداشتی..با اینکه از 4 ساعتی که توی راه بودیم حدود 2 ساعت و نیمشو خوابیدی ...اما انگار خیلی تو اتوبوس بهت بد گذشته بود ...که همش میگفتی دیگه سوار اتوبوس طولانی نشیم هااا...من از اتوبوس متنفررررم...عصبانی

حدودای ساعت 1 رسدیم خونه مامی...خاله مهسا هم اومد و کلللی ذوق کردی...

خلاصه که یکروز رفتیم خونه خانم گازری...یکروز خونه خاله شمسی و یکروز خونه مامان جونت...

یکروز صبح هم رفتیم سنجش بینایی و خدا را شکر چشمهای نازت سالم بودن...بوس

بوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوسبوس

یکم از شیرین زبونیات بگم...

بوسبوسبوسبوس

یکروز ازم پرسیدی...مامان درختها میکروبهای کجا را میکشن؟؟

گفتم :میکروبهای توی هوا...

رادین:واسه کی؟؟؟

من:واسه ما دیگه...

رادین :نه میکروبهای هوا را میکشن واسه خدای مهربون که تو آسمونه فرشته

من:تعجب

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

یکروز خاله افسانه که اومده بود خونه ما...در حال برگشت بود..که تو بخاطر اینکه بیشتر بمونه و بره..گفتی:افسانه بیا یه صحبتی باهات دارم....

افسان جون گفت :چه صحبتی بگو...

(قابل ذکره اون روز میخواستیم بریم خونه مامان بزرگت..هپکو...)

گفتی تو هم هپکو دعوتی بیااااا

خلاصه که از جانب خودت مهسا جونو مامی را هم دعوت کردی....راضی

راضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضیراضی

وقتی رفتیم هپکو..عمو معین بیرون بود...تو به مامان جونت گفتی...به معین بگو بیاد مهمون اومده...متفکر

متفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکرمتفکر

و همچنان وقتی ارنجت درد میگیره ...میگی زانوی دستم درد میکنه...قه قهه

قه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قههقه قهه

دیروز هم که دایی سپهر اومده بود خونه مامی...بهش گفتی :سپهر همیجوری اومدی خونمون یا دلت برام تنگ شده بود؟؟؟تعجب

تعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجبتعجب

اینم عکسهای اراک....

خونه خانم گازری...

چشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمکچشمک

خونه خاله شمسی...

با موتورهای  دایی سهند و دایی سپهر....

تو عکس پایینی هم یکهو تصمیم گرفتی دستی به سر و گوش آشپزخونه خاله شمسی بکشی...قه قهه

خندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخندهخنده

خونه مامان جون...

رادین و عمو معین و سعید و زهرا...

اینجا بچه ها کلاه کرده بودن سرت و دیگه حاضر نبودی کلاهو در بیاری....

سکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوتسکوت

خوابیدنت خیلی جالبه...تو خواب همیشه پاهاتو روی هم میذاری...دقیقا مثل خاله مهسا...محبت

 محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت بود.
علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت . من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت : همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،‌آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟
بیماری فکری و روان نامش “غفلت” است. باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمکش کرد.
پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر.
"بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است."

پسندها (5)

نظرات (7)

♥مرجان مامان آران و باران♥
29 آبان 93 16:40
به به دوباره اراک و خوش گذرونی ای جانممم رادبن جونم ماشالاااا عزیزممم دوستت دارم بوسسسس
مامان ويانا
1 آذر 93 7:51
سفر به اراک یکی از سفرهای خوب آقا رادین
رضوان
پاسخ
negariii
1 آذر 93 20:24
سلام عزیزم همیشه به گردش قشنگم من عتشق این شیرین زبوناتم
رضوان
پاسخ
آی چیچک
4 آذر 93 2:54
واییییییی رادین خان چه بزرگ شده خدا حفظش کنه رضوان جون خوشحالم که خوش گذشته اراک
نمدشاپ
4 آذر 93 16:55
تزئینات نمدی زیبا برای کودک و بزرگسال با نازلترین قیمت منتظرتون هستیم http://namad-shop.blogfa.com
خاله ی رادین
5 آذر 93 18:23
اپیـــــــــــــــــــــــــــــم
مامان منا
7 آذر 93 17:59
سلام عزیزم همیشه ب گردش ای خدا چه موتورهای قشنگی