19 آذر-بهشت زمینی من
فرشته کوچولوی من سلام
الهی فدای اون دل پاک و معصومت بشم...
جدیدا تا صدای قران قبل اذان از تلویزیون-شبکه پویا-پخش میشه...
یکهو میبینم مثل فنر از جا بلند میشی به سمت اتاقت...
سجاده نمازتو که خودت مثلا تا کردی و برمیاداری و میاری پهن میکنی...
چنددفعه هم میپرسی مامان اسم این چی بود؟؟
فدات شم که هنوز کلمه سجاده را نمیتونی تو ذهنت نگه داری و فراموش میکنی...
بعد اصررراررر به من تو هم بلند شو نماز بخون...
من:مامان جون این قرانه...بذار اذان بدن بعد....
رادین:نه زود باش دیر میشه...
قران را دست قاری دیدی...منم از این قرانا میخوام...میخوام بخونم...
یکروز از اینکه قران تموم شد و تو هنوز نمازتو شروع نکرده بودی کلللی غصه خوردی...قربونت اون دل کوچیکت...
و صدای اذون بالاخره بلند میشه که رادینی یادش میافته...
مامان هنوز وضو نگرفتم که...
رادینم دنیات خیلی قشنگه...بخدا راست میگم...خوش بحال تو و دنیای کوچیک پاکت...
رادین در سجده...
و...
دیروز داشتم نماز میخوندم...سجاده من از مکه اومده و جانماز جدا نداره...منم مهرمو میذارم رو خوده سجاده...
رادین اومد یه نگاه به من و یه نگاه به مهرم انداخت و دوید داخل اتاق ...صدای کشو اومد...
دیدم با دست پر اومده پسرم...
با اون دستهای کوچولوش برام جانماز اورده...وای که تو نماز داشتم بال دراوردم....
پسرم خودش نشست کنار سجاده و با طمانینه جانماز را پهن کرد و بعد مهرمو گذاشت وسط جانماز و رفت...
نمازم که تموم شد دویدم طرفش بوسش کردم و گفتم ممنون پسرم...
رادین : خواهش میکنم...
شروع کردم به خوندن نماز دوم...
یکهو رادین اومد تو بغلم نشست و گفت مامان اون موقع که تو گفتی ممنون...یادم رفت بگم آدامس خرسی میخوام...زو باش ...
من به سختی رادین گذاشتم رو زمین و بقیه نمازو ادامه دادم...
دوباره اومده چادر نمازو میده کنار و میگه مااااماااان ادامس....
خلاصه که پسر ما با اینکه چندین بار بهش گفتم که وسط نماز نمیشه حرف زد...
اما همچنان اصرار داره که اگه دلش خواست با من حرف بزنه منم بااااید جوابشو بدم...
توئه تازه از بهشت آمده که باشی و مثلِ فرشته ها توی خونمون نفس بکشی...کافیه... دیگه من چی میخوام؟؟؟
دوستت دارم بهشتِ زمینی من...احساسِ خوبم....رادینم
پ ن 1:رادینی الان ازم پرسید: مامان ! خدای مهربون آقا یا خانوم؟؟
پ ن 2:عصر مسافر اراک هستیم ان شاا...