رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

17 دی - 99 سانتی من

1393/10/17 16:13
نویسنده : رضوان
518 بازدید
اشتراک گذاری

 

کنارِ دیوار وایسا...صاف...پشتِ پات رو بچسبون به دیوار..آهان همینجوری خوبه...سرت رو صاف بگیر....روبرو رو نگاه کن.

_ قدم چند بود مامان؟

_99 سانتی شدی!

تو کی اینقدر بزرگ شدی رادینم؟وقتی زمینی شدی اونم تو هفته 35...5 هفته زودتر!!!! فقط 44سانتی بودی...حالا بیشتر از دو برابر اون موقع شدی...

و من بی تابِ این گذرِ بی ملاحظه ی زمان...آخر دلِ مادرانه ام حساب و کتاب ندارد، دلتنگ است و مشتاق!

هر ماه تو را کنار متر پارچه ای اتاقت با چه سختی !!تو ا  شیطون بلا که یه لحظه اروم و قرار نداری را نگه میدارم و چنان با دقت قدت را متر می کردم که گویی منتظرِ یک عدد شگفت انگیز بودم...شاید هر ماه یک سانت یا حتی نیم سانت اضافه می شد و دل من سانتی مترهاااااا شاد!

گاه تقلبی لطیف صورت می گرفت و عدد را با خوشحالی به بیشترش رُند می کردم!

مادرم دیگر...دلم به این میلیمتر ها و سانتی متر ها خوش است...

حالا تو فقط یک سانت با یک متری شدنت فاصله داری !..پسرک نیم وجبیِ دیروزم؛ امروز یک وجبی شده...الحمدلله.

رادینم..جان جانانم...

مادر به فدای قد و بالایت...سرت را بالا بگیر...آنقدر بالا که بتوانم چشمهایت را خوب ببینم...این منبعِ انرژیِ الهی را...

که به انتظار نشسته ام با شوقی لاوصف روزی را که من سر بالا بگیرم برای دیدنت.

سجده ی شکرم در برابرِ این بالندگی جز تشکری ساده نیست...خدایا پذیرا باش....شکرالله.

خواستم از خدایمان...میلیمتر، میلیمتر به درک و فهم و وجدان و انسانیتمان اضافه کند...برایِ آنها من متر ندارم...میزان ،فردایِ روزگار است....

خــــــــــــدایا در پناهت نگهدارش باش.

 

بعدا نوشت:جالبه خودم هر وقت این متنو میخونم...به اون قسمتش که -من سر بالا بگیرم برای دیدنت- که میرسم نا خود آگاه اشک تو چشمام جمع میشه از خوشحالی...از ذوق دیدن اون لحظه تو..تمام بدنم سرشار از شوق میشه..کی میاد اونروز...متنظر

پسندها (5)

نظرات (12)

خاله عاطفه
17 دی 93 16:22
سلام خوبین؟؟ ماشالله به کوچولوی نازتون وب زیبایی دارین ب وب منم سر بزنید تازه ساختم منتظر نظرای قشنگتون هستم یادتون نره بیایید
خاله عاطفه
17 دی 93 16:42
مرسی ک اومدید واقعا ماشالله ب پسری پس ما همدردیم... خداکنه زود تر بیاد
رضوان
پاسخ
مامان الهه
17 دی 93 16:54
عزیز دلم چقدر لطیف بود این پست عاشق اون تقلبهای مادرانه ام
رضوان
پاسخ
ممنون الهه جون ... واقعا
مامان علی
17 دی 93 23:57
اشکم در اومد...واقعا چه شیرینه وقتی ما سرمونو بلند کنیم تا پسرمون رو ببینیم..خیلی احساسی نوشتی...راستی خدا رو شکر که رادین یک ثانت مونده تا یک متر بشه
رضوان
پاسخ
وافعاممنون گلم
رضوان
18 دی 93 13:14
خییییییییییییلییییییییییییییی زیبا بووووووووووووووووووووووود ماشالااااااااااااااااااااااااااااااااااب اقا رادین
رضوان
پاسخ
ممنووووووووووووووووووووون
بابای ملیسا
18 دی 93 15:19
با سلام . ضمن تبریک به خاطر داشتن وبلاگ زیبا و پر محتواتون ، خوشحال میشم تا از وبلاگ دخترم ، ملیسا ، عشق بابا دیدن کنید . ملیسا منتظر حضور سبز شما تو کلبه مجازی خودش نشسته . راستی ما رو از نظرات خودتون به عنوان یادگاری ماندگار برای آینده فرزند عزیزم محروم نکنید .
هانی
19 دی 93 23:48
سلام رضوان جان؟گل پسرت خوبه؟فدای قدوبالاش په بزرگ.شده عالی نوشتی دوستم پر از احساس قشنگ اشک من که در امد دلم برات تنگ.شده ببوس پسرمو
رضوان
پاسخ
فدات شم ..ممنون
مامان ويانا
20 دی 93 7:27
چه احساس زیبایی احساس مادر و فرزند واقعاً زیبا بود.
رضوان
پاسخ
ممنون وحیده جون
مامانی
20 دی 93 14:43
رضوان جون خیلی قشنگ نوشتی دوبار خوندمش
رضوان
پاسخ
ممنون لطف داری خانومی
شقایق مامی ارشان
21 دی 93 13:50
ای جووووووووون ماشالا ب تو، واقعا آدم میمونه کی زمان انقدر سریع گذشته
رضوان
پاسخ
واقعا
مامان لیدا
21 دی 93 16:34
مبارکه کم کم داره 1 متر میشه به امید خدا.
❀نیکتا❀
25 دی 93 15:54
من از مطالب و عکس های رادین جون خیلی لذت میبرم . راستی من لینکتون کردم ، شما هم بکنید