21 بهمن ---اینروزا
سلام گلم
گلپسرم روز 9 بهمن دهمین سالگرد ازدواج مامان بابا بود...
منتها اونروز ما اراک بودیم و شبش مهمون داشتیم..
من وقت نکردم کیک درست کنم...
تا اینکه تو چند روز بعدش اصررراررر داشتی که تولد بگیریم...
آخه هر از گاهی ما کیک درست میکنیم و تولد صوری میگیریم و تو شمع فوت میکنی...
منم از فرصت استفاده کردم و شمع ده گذاشتم رو کیک تا کیک سالگرد عروسیمونم بشه...
تو عکس..اون عروسک عروسه...
تو دوران عقد بابا برام خریده بود...
کنار سفره عقدمون بود این عروسک...
منم واسه اینکه یه نشونه از اونروز باشه...
اونو گذاشتم کنار کیکمون...
یکروزم که تصمیم داشتی پلیس اسکوتر سوار بشی...
اصرار کردی که تفنگو به یه طریقی به اسکوترت وصل کنم...
چند روز پیشم برات عروسکهای پت و مت خریدم...زدم ب سقف اتاقت....
امروز بردمت حموم...
یکهو نگاه کردی به پاهات و دیدی پوستت جمع شده...
گفتی ااا پاهام پیر شدن...
بعد دوباره به خودت دلداری دادی و گفتی عیبی نداره دوباره جوون میشن...
و امااااا
رادین کشاورز میشود....
و ...
♔ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ♔
اگر مستضعفی ديدی،
ولي از نان امروزت
به او چيزی نبخشيدی.
به انسان بودنت شک کن
اگر چادر به سر داری،
ولي از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی
به انسان بودنت شک کن
اگر قاری قرآنی،
ولي در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی.
به انسان بودنت شک کن
اگر گفتی خدا ترسي،
ولي از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدي.
به انسان بودنت شک کن
اگر هر ساله در حجّي،
ولي از حال همنوعت
سوالي هم نپرسيدي.
به انسان بودنت شک کن
اگر مرگِ کسی ديدي،
ولي قدرِ سَري سوزن
ز جاي خود نجنبيدي
به انسان بودنت شک کن