رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

31 شهریور-مدرسه

 سلام کلوچه من فردا اول مهره و ان شاا...5 سال دیگه این موقع تو کلاس اولی هستی. امروز همش خونه بودیم فقط بعد از ظهر کمی با کالسکه رفتیم گشتی زدیم. دیروز چند دست لباس واست خریدم.عکساشونو میذارم.مبارکت باشه عزیزم.   رادین و بوی ماه مهر اینم از لباسات...     ...
31 شهريور 1391

30 شهریور-خاله مهسا

      خاله مهسا یک جای دور دور است خاله ی مهربانم یک نامه می نویسم برای خاله جانم   در نامه می نویسم خاله به این جا برگرد دلم حسابی تنگ است به خانه ی ما برگرد   کاغذ نامه این جاست اما مداد ندارم وای که چه خنده دار است من که سواد ندارم ! ...
31 شهريور 1391

24 شهریور

سلام گلم بذار از روز 21 برات تعریف کنم ،که بابا قرار بود از سرکار بیاد اراک پیشمون آخه چهارشنبه و پنجشنبه تعطیل بود. بابا ساعت حدود 7 میرسه ترمینال که با صفهای طولانی واسه خرید بلیط مواجه میشه و کلی معطل میشه تا بالاخره ساعت 10 سوار اتوبوس میشه اونم روی صندلی کمک راننده.حدود ساعت 2 بابا رسید که تو خواب بودی . تو خواب کلی بوسیدت و گفت چقدر دلم واسش تنگ شده بود. راستی فریما کوچولو هم عصر سه شنبه اومد خونمون اونم مثل تو راه افتاده بود و کلی لاغر شده بود..این دفعه تو مثل دفعه پیش که در مورد اسباب بازیات کلی سخاوت نشون میدادی و اصلا واست مهم نبود که دست فریما ا.نمیذاشتی عروسکتو که خودت ماهی یکبار هم بغلش نمیکنی را فریما بغل ک...
29 شهريور 1391

26 شهریور-بفرمایید رادین.....

سلام عزیزم جونم واست بگه که از همون جمعه که برگشتیم تو سرماخوردی... همش آبریزش بینی داری و تا دیروز حسابی عطسه میکردی..شبها هم تو خواب بینیت کیپ میشه و اصلا نمیتونی درست نفس بکشی.دیروز رفتم دستگاه بخور خریدیم.اما بازم دیشب با وجود دستگاه بخور نتونستی درست بخوابی. از دیروز شربت کوآموکسی کلاو میخوری.امروز خدا را شکر بهتری. الان که دارم وبتو آپ میکنم با مامانی مشغول سبزی یا به قول خودت سسی پاک کردنی...و حسابی مامانی اذیت میکنی .سبزی پاک کرده و آشغال سبزیها را با هم قاطی میکنی و... حسابی مامانی صداش دراومده... بابا هم که حسابی نگران...
29 شهريور 1391

27 شهریور-دو سال گذشته

سلام کلوچه مامان دو سال گذشته تو همچین روزی من متوجه شدم تو اومدی تو دل مامان. 26 شهریور بود که بی بی چک خریدم و ...جوابش مثبت شد.اما من بازم مطمئن نبودم تا 27 آزمایش خون دادم و جوابش را 28 شهریور دادند. همون روز به بابا که ماموریت تهران بود اس دادم.داری بابا میشی... بابا جواب خاصی نداد.یعنی باورش نشده بود.منم پیگیر نشدم. همون روز از دکتر احسانی نوبت گرفتم که 5 مهر بهم نوبت داد.اما بازم رفتم پیش دکتر فاضل تا اگه نیاز به مصرف قرص و ...دارم زودتر بفهمم. دکتر فاضل چند تا آزمایش برام نوشت و قرص فولیک اسید و بعد گفت فعلا برای سونوگرافی زوده. 29 صبح زود رفتم ازمایشها را دادم و گفتند که جوابش 4 مهر آماده ا. هم...
28 شهريور 1391

16 شهریور- 7 - 7 -7

سلام شکوفه بهاریم گلم امروز دقیقا ٧ سال و ٧ ماه و ٧ روز که از روز عروسی من و بابا میگذره.جالبه نه؟   این روزا که اراکیم تو حسابی بهت خوش میگذره..دیگه با مهدیه جون و ماندانا جون هم برخوردت خوب شده دیگه ازشون فرار نمیکنی. حسابی هم راه افتادی و راحت خونه را با قدمهای کوچولوت زیر پا میذاری..اما اگه یکهو ذوق زده بشی یا هول کنی تالاپی میخوری زمین.قربون پاهای کوچولوت بشم من... جای مامان جون (مامان بزرگ من)حسابییییییییییییییییی خالیه تا راه رفتن تو را ببینه.همیشه آرزو داشت ببینه تو روی پای خودت ایستادی و قدم برمیداری... خاله افسانه یا به قول تو اپی و ماندانا جون چهارشنبه غروب ر...
27 شهريور 1391

11 شهریور

سلام خوشگلم الان که دارم این پست را برات میذارم تو اتاق افسانه جون هستم.بازم بدون کامپیوتر شدم و به کامپیوتر خاله پناه آوردم... راستش ساعت ٤ صبح بابا رفت تهران آخه باید امروز سرکار میبود.                  سه شنبه ٧ شهریور ساعت ٩ صبح راه افتادیم به سمت اراک.تو هم که همیشه عادت داشتی تا ١١ بخوابی تا بردمت تو ماشین بیدار شدی.گفتیم تو ماشین خوابت میبره اما تا اراک پلک نزدی همش در حال تماشای ماشینهای سنگین بودی و اه ه میگفتی. تو جاده هم جریمه شدیم... راستش گقتند سرعتتون به ١٤١ رسیده و ١٠٠ تومن جریمه میشید اما وقتی پلاک ماشینمون را دید...
12 شهريور 1391

5شهریور

سلام جیگر طلا گلم جمعه صبح رفتیم خونه فروغ جون اینا و تو کلی خوشحال شدی وقتی پانته آ را دیدی... واییی تا رسیدیم یادم افتاد پستونکاتو نیاوردمممم.عمو مصطفی گفت میرم از داروخانه شبانه روزی میگیرم آخه بابا دانشگاه بود.اما بهو دیدم دو تا پستونک تو کیف لوازمت جا سازی کرده بودم هوررااااااااااااا عصر بعد از فوتبال هم با بابا رفتیم پارک نزدیک خونه خاله اینا و تو کلیییییییییی بازی کردی. شنبه هم من ومامانی رفتیم دکتر و تو موندی پیش پانته آ ،اونوموقع که مارفتیم هنوز از خواب بیدار نشده بودی.بعد با تلفن حال و احوالی از پانی می پرسیدم که طفلی پانی را دیوونه کردی میگفت هرکاری میکنم چیزی نمیخوره.چکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منم گفتم...
6 شهريور 1391