رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

بوی بهار-بوی تولد

سلام پسر 11 ماهه و 20 روزه من فقط 10 روز تا یکساله شدنت مونده.......... پیشاپیش.......... یک سالگیت مبارک.... تو شیرین تر از آنی که فکرش را میکنی...خیلی شیرین و دلچسب! آنقدر که خودمان هم فکرش را نمیکردیم... شدی همه ی همه ی ما دوازده ماه داری اما گویی عمریست هم خانه ایم........... عزیز دلم ،همه زندگیم عاشقانه دوستت دارم............   این کلاه را مامانی واسه تولدت خریده...... رادینم تو عاشق بازی کردن با چرخی.حالا چرخ کالسکه یا روروئک یا حتی کامیونت....... قربونت برم اینقدر ناز خوابیدی ...
22 اسفند 1390

9بهمن-7امين سالگرد عروسي مامان و بابا

سلام گل زندگيمون عزيزم امروز سالگرد ازدواج مامان وباباست،اما به خاطر نبودن مامان جون از جشن خبري نيست.فقط تو وبلاگت ثبت كردم تا هميشه يادت بمونه. هنوز هممون تو شوك رفتن مامان جونيم.آخه هيچ كس انتظار نداشت ،خيلي غير منتظره بود.آقاجون طفلك همش گريه ميكنه،آقا جوني كه هيچ كس تا به حال اشكشو نديده بود. همش سعي ميكنه تموم كاراي مامان جون را انجام بده.به نظافت خونه و رسيدن به مهمونها خيلي توجه ميكنه.خدا نكنه چيزي رو زمين بيفته. ضمنا همش ميگه رادين را بيارين ببينم.يكبار صبح بايد بري پايين يكبار هم عصر،وگرنه شاكي ميشه. وجود تو نعمت بزرگيه عزيزم.وقتي تو ميري پايين آقاجون و بقيه واسه چند دقيقه ناراحتيشونو فرامو...
3 اسفند 1390

30 آذر-اولین شب یلدای گل مامان

سلام فرشته کوچولوی من عزیز دلم امشب شب یلدا بود.بلندترین شب سال. امیدوارم عمر شما هم طولانی باشه و سرشار از سلامتی و موفقیتهای فراوووووووووووووووووووون. امشب خونه خاله مهسا دعوت بودیم. تا مامانی کادوی شب یلدا خاله را که تازه عروس هستند ،براشون ببره.البته خاله فروغ و عمو مصطفی هم دعوت بودند. خلاصه ساعت حدود٤ رفتیم خونه خاله تا کمکش کنیم. جنابعالی که تا چند دقیقه فقط در حال تماشای خونه خاله بودی.بعد با روروئکت شروع کردی به شیطونی کردن.قربونت برم شب هم برخلاف شبهای گذشته که ساعت ١٠ می خوابیدی ساعت ١١:٣٠ با هزار ترفند خوابیدی.ما هم تا حدود ساعت ٢ خونه خاله موندیم.بعد هم ...
3 اسفند 1390

26 بهمن- 360 روزگی و پیک نیک

سلام عزیزم امروز رفتیم بیرون تا یکم آب و هوا عوض کنیم.چرخیدیم و چرخیدیم تا سر از جاده چالوس درآوردیم.اونجا هم دیزی سنگی خوردیم.و چند ساعتی گشتیم و برگشتیم .تو هم یک کوچولو دیزی خوردی وحسابی خوشت اومد. چند روزه یاد گرفتی با لیوان نی دارت آب میخوری اما هر دفعه بعد از نوش جان کردن آب توسط شما،مجبورم بلوز و شلوارتو عوض کنم چون به اونا هم آب میدی تا تشنگیشون برطرف بشه.  دیروز عصر خاله مهسا و نسیم خواهر عمو سعید آمدند خونمون تا تو رو ببینند.کلی باهات بازی کردند و تو حسابی ذوق کردی .     قربونت برم که تموم سعیتو میکنی تا پستونک ببعی کوچولوتو از دهنش در بیاری و بذاری دهن خ...
26 بهمن 1390

30 دي-اولين مسافرت يك روزه رادين

سلام گلپسري عزيزم امروز صبح با مامانی و بابا رفتيم گلپايگان خونه دوست و همكار قديمي بابا. عمو سعيد يك پسر داره كه دو ماه از تو بزرگتره به اسم سپنتا. تو امروز حسابي با سپنتا مشغول بودي. البته پسرم تو بااينكه كوچكتر بودي اما حسابي به سپنتا زور ميگفتي و چند بار صداشو درآوردي. ...
6 بهمن 1390

26 دی- رادینم 300 روزه شد.

سلام عزیز دلم روزگیت مبارک. امیدوارم با تنی سالم ٣٠٠ساله بشی گل زندگیم. پسرم عاشقتم وقتي كه تو، با روروئكت همه جا دنبال من مياي و اونقدر بهم نزديك ميشي و از پشت سر بهم مي چسبي كه تا برميگردم محكم مي خورم به روروئكت و مي بينم تو با چشمهاي خوشگلت به من نگاه ميكني. عاشقتم وقتي كه تو،تا برات شعر مي خونم يا قربون صدقت ميرم،حسابي ذوق مي كني و دست دستي ميكني و لبخند ميزني طوري كه دو تا دندونهاي خوشگلت ديده ميشن. عاشقتم وقتي كه تو،تا بابا از سركار مياد خونه يا صداشو پشت تلفن مي شنوي لبهاي خوشگلتو غنچه ميكني و ميگي  او  و حسابي ذوق ميكني. عاشقتم وقتي كه صداي ماشين لباسشويي ...
5 بهمن 1390

8 دی -تولد بابا و سرماخوردگی مامان

سلام گلم پسرم امروز تولد باباست. ازطرف رادین به بابا اما من از پریروز که با خاله مهسا رفتم ٧تیر تا خاله مانتو بخره،حسابی سرماخوردم.آخه شانس همون روز بارون شدید و گاهی تگرگ میباریدو من حسابی مریض شدم. گلم تمام نگرانیم از اینه که خدای نکرده تو از من سرماخوردگی بگیری.تموم بدنم درد میکنه.مامانی هم امروز رفت اراک آخه شاگرد داره و مجبور بود بره .قراره عصر خاله مهسا بیاد پیشمون تا تورا نگه داره. دیشب با اینکه حسابی درب و داغون بودم اما کیک واسه تولد بابا پختم که خوب نشد،اصلا پف نکرد. واسه همین تصمیم گرفتم وقتی حالم بهتر شد با کیک جدید عکس بیندازیم. راستی از طرف خودم و تو ،تو مجله روزهای زندگی تولد بابا...
5 بهمن 1390

2 اسفند- پسر کوچولو 11 ماهه شد..و جوانه زدن 4 امین و 5 امین دندان

سلام پسر گلم نه ماه نفست به نفسم بند بود؛   بدنیا آمدی   حالا نفسم به نفست بند است.......تا ابد!   عزیزم 11 ماهگیت مبارک ..............      پسر نازم امروز 11 ماهت شد و کلی واسه خودت آقا شدی.   ضمنا چهارمین  دندان خوشملتم امروز جوانه زد. مبارکت باشه عزیزم به آدرسهای: دندان وسط بالا(سمت چپ) دندان کنار نیش سمت چپ   4تا دندانهای بالاییت داره با هم در میاد و تو حسابی کلافه ای و مامان از این بابت نگرانته.   امروز کیک پختم و میخواستم ازت عکس بندازم.ولی مگه میذاشتی ،...
2 بهمن 1390

1 بهمن-اتفاق خيلي بد...........

سلام عزيزم امروز يكي از بهترين فرشته هاي روي زمين ،پر كشيد و رفت پيش خدا.......... امروز حدود ساعت 12 ظهر مامان جون(مامان بزرگ من)كه همه ما عاشقانه دوستش داشتيم و اونم عاشق تو بود از پيشمون رفت. اونم به صورت غير منتظره ،بدون اينكه مشكلي داشته باشه. مامان جون يك هفته بود كه سرما خورده بود و خودش اجازه نميداد تو را پيشش ببريم.ميگفت بچم تازه خوب شده شايد از من بگيره. اما دلش پر ميزد كه تو را ببينه.ميگفت حيف حالا كه راني(به تو ميگفت راني) اراكه من نميتونم ببينمش. قرار بود زود خوب بشه و بازم تو را ببينه اما........... پسرم مامان جون خيلي تو را دوست داشت .روزي 3-4 بار تلفن ميكرد خونه ماماني ك...
1 بهمن 1390