رادین جون رادین جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

♥ رادین♥جوانمرد کوچولو♥

16 اردیبهشت - رادینِ مهربونم

سلام خوشمزه من  پسرم دیشب که طبق معمول بابا جلوی تلویزیون خوابش برده بود... تو عزیز دلم ملحفه تشکتو که بلنده و روش پره کیتی ا(لازم به ذکره که ملحفه کیتی رو بالشی و رو انداز هم داری و به اونا میگی ملافه کوچولووووووو و موقع خواب فقط اونها را میگیری دستت ) خلاصه که ملحفه بزرگتو کشون کشون بردی تو هال و انداختی کنار بابا و گفتی بابا بنداز روت...الهییییییییییییییییییی فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت قربونت برم که عاشق باباییییییییییییییییییییی منم که دیدم بابا خوابه انداختم روش...بابا هم مثل اینکه تو خواب و بیداری یه چیزهایی فهمیده بود..چون چند دقیقه بعدش با ذوق اومد و گفت این ملافه را رادین برام آورده؟؟؟با ذوق به تو نگا...
16 ارديبهشت 1392

عزیزترین موجود هستی

▓▒░♥♥♥به بهشت نميروم اگر تو آنجا نباشي مادر ♥♥♥ █▓▒░   مادر ای والاترین رویا ی عشق مادر ای دلواپس فردای عشق مادر ای غمخوار بی همتا ی من  اولین و آخرین معنای عشق    تبسم تو تجسم تمام خوبیهاست... به تبسمت سوگند شاد بودنت آرزوی منست... روزت خجسته   خوشبختی یعنی خدا آنقدر عزیزت کند که وجودت آرامبخش دیگران باشد و تو آنقدر خوشبختی که خدا تو را "مادر" آفرید     امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ...
14 ارديبهشت 1392

12 اردیبهشت -رادین و این روزا

سلام کوچولوی شیرین مامان  گلم دیروز که روز مادر بود...ما با دوتا زن عموهات تصمیم گرفتیم شب بریم خونه مامان بزرگت... اول صبحش من رفتم دنبال کارای تمدید گواهینامم... بعد هم خاله مهسا اومد پیشمون و عیدی رفتیم خونه عمه عشرت من...که تمام تعطیلات نوروز را مسافرت بودند. اونجا کلی شیرین زبونی کردی و عسل شدی... ساعت 8 و نیم هم عمو مسعود و زن عمو محیا اومدند دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگت... عمو شهاب اینا هم اومدند ...و من دیگه تو را ندیدم چون با عموها و پسر عموت رفته بودید طبقه بالا و حسابی بهت خوش گذشت... جلوی بابا بزرگت ازت پرسیدم اسم بابا بزرگ چیه:عَ اَبکَر...و بابا بزرگ حسابی ذوق میکرد...و همی...
13 ارديبهشت 1392

9 اردیبهشت - این چند روز

سلامممم عشقمممم پسرم جمعه که ساعت 9:30 شب از کاشان رسیدیم اراک...بابا از ساعت 11 خوابید تا 3 صبح ،چون ساعت 4 بلیط داشت بره تهران... تو هم که حسابی از خستگی قاطی کرده بودی و تا ساعت 1 نخوابیدی دیگه این آخری همش نق میزدی و گریه میکردی... شنبه که من و تو تنها بودیم...قرار شد ناهار خاله ساره و خاله لیلا و ترنم کوچولو و خاله معصومه (سه تا دوستهای دوران دانشجویی مامان ) بیان خونمون بصرف ناهار که چه عرض کنم عصرونه  چون خاله معصومه که سر کار بود ساعت 3:30 اومد و خاله لیلا هم که بازم از سرکار اومد ساعت 4:15 رسید و ساعت 4:30 ناهارمونو خوردیم...جالب بود تو به ترنم نگاه میکردی و میگفتی تَنَنُم چی میخوره؟؟میگفتم پلو و تو میگ...
10 ارديبهشت 1392

6 اردیبهشت -کاشان

سلام مامانم  جونم واست بگه که چهارشنبه مامی و خاله مهسا و عمو سعید رفتند شیراز تا شنبه که ان شاا... برمی گردند.. ما هم تصمیم داشتیم 5 شنبه بریم اراک و یک هفته بمونیم(البته من و تو بمونیم ) تا اینکه با بابا تصمیم گرفتیم جمعه مسافرت یکروزه بریم بروجرد یا کاشان...اما خب دیدیم الان بریم کاشان بهتره چون چند وقته دیگه کاشان حسابی گرم میشه.. خلاصه ساعت 7 صبح راه افتادیم و تو تا داخل ماشین رفتیم  بیدار شدی و ذوق میکرد و میگفتی بی یون دوست دارم...و تا کاشان پلک نزدی... ساعت 10 رسیدیم کاشان هوا عالی بود..اول رفتیم باغ فین و حمام فین... تو توی باغ حسابی بدو بدو کردی و ذوقمیکردی اما تو حمام فین...
9 ارديبهشت 1392

5 اردیبهشت - مامان و رادین

سلام شازده کوچولوی من    بریم سر اصل مطلب... مامان :اسمت چیه؟ رادین :دادین مامان:فامیلت؟ رادین :دَمشیدی مامان:چند سالته؟ رادین:دوو سال مامان:اسم مامانت چیه؟ رادین :ایضوان مامان:اسم بابات ؟ رادین :شَهام مامان: اسم مامی؟ رادین :آذ َ مامان :اسم خالت ؟ رادین :مَســـــــــــا  مامان:اسم شوهر خالت؟ رادین:سَعید مامان :اسم مامان جونت ؟ رادین: یکم فکر میکنه و با کمکم مامان اَ زَ   مامان :اسم بابابزرگت؟ رادین :اَ اَبکَر مامان :اسم عمو کوچیکه؟ رادین :مووویین فعلا تا همین ج...
5 ارديبهشت 1392

4 اردیبهشت - تخم بلدرچین

سلام عقشم پسرم  تقریبا هر روز صبح یک عدد تخم بلدرچین البته زیر نظر دکترت نوش جان میکنی و تقریبا تنها چیزیه که دوست داری بخوریش ،اونم به خاطر شکلشه که کوچولو ا... امروز برای اولین بار تونستی پوست تخم بلدرچین را خودت به تنهایی کامل بکنی و از این بابت کلی ذوق کردی ... وقتی تموم پوستو کندی با ذوق به تخم بلدرچین نگاه میکردی و نشون من میدادی و میگفتی توپ کوچولوووووو   اینجا هم شروع به خوردن توپ کوچولو کردی... یه چایی بعد از خوردن توپ کوچولو حسابی می چسبه.... قربون طرز نشستنت ... الهی فدای خودتو و استکان کوچولوت ....      &nb...
4 ارديبهشت 1392

3 اردیبهشت - عکس 3 در 4

سلام شیرین عسلم   پسرم بابا، اسفند ماه که واسه تمدید دفترچه بیمه من و تو رفته بود بیمه...دفترچه منو یکساله تمدید کردند. اما دفترچه تو را یکماهه ، تا 2-1-92 ...علتش این بود که باید بچه های 2 سال به بالا دفترچه بیمه شون عکسدار بشه....... الهی فدات شم که اینقدر بزرگ شدی که دفترچه بدون عکست را هیچ کجا قبول ندارند... ان شاا... عکسدار شدن شناسنامت..مرد کوچولوی مامان... خلاصه که تو عید اینقدر این ور و انور کردیم که نشد ازت عکس بندازیم... تا اینکه امشب بابا تصمیم گرفت خودش ازت عکس بندازه و تبدیلش کنه به  عکس 3 در 4... اما تو اصلا همکاری نکردی... باقی قضایا را می توان از روی عک...
4 ارديبهشت 1392

3 اردیبهشت -یکروز رادین

سلام جیگر طلای ملوسم   گلم امروز ساعت 10:30 بیدار شدی و کلییی تعجب کردم چون همیشه حدودای 12 بیدار میشدی... بعد از چند دقیقه..تخم بلدرچینتو خوردی و بعد کیک و چایی ... گفتی تی وی زوون اُشَن کن ...باب اسفنجی بی بی نَم خلاصه نشستی به دیدن تلویزیون و من ناهار درست کردم.. مامی هم که امروز صبح رفتند اراک.... ساعت 2 به سختی ناهارتو خوردی...بازم امروز بد غذا خوردی ... بعدهم هوس چایی نبات کردی ...اونم خوردی و کم کم خوابت برد... ساعت 6 بود که گفتم بریم بیروم اول گفتی نه..اما بعدش گفتی بی ییم بیوون..من بیوون و دوست دارم خلاصه رفتیم بیرون . بعدهم گفتی سُ سُ یه بازی کنم.. ...
3 ارديبهشت 1392