9بهمن- رادین و دایی سهند
سلام نفسم گلپسرم ما روز 5شنبه با اتوبوس اومدیم اراک...چون بابا کار داشت و نمیتونست بیاد... تو هم برای اولین بار سوار اتوبوسهای مسافربری شدی و کلی ذوق میکردی و خوشحال بودی...به خیال خودت رانندگی میکردی با دستگیره صندلی و... تازه چند بار بلند بلند بووووق میزدی... خلاصه که تا به سلفچگان رسیدیم کلییییی برف دیدیم...البته هوا افتابی بود اما روی کوهها و کناره جاده پر از برف بود...خیلی قشنگ بود... تا اینکه رسیدیم خونه... تو حیاط پر از برف بود و بالاخره یه راهی دست کردیم تا بتونیم بریم تو خونه.... عصر او نروز خاله افسانه به مناسبت تولد سپهر (پسر خاله من) که فرداست... کیک گرفته بود و دایی سهند هم اونروز تونست بیاد...