18 شهریور- عروسی
سلام عسلم پسر گل من امروز قرار بود با مامانش و مامی و خاله مهساش بره عروسی دختر عمه مامانش -هانیه جون-..... عصر که مامانش داشت حاضر میشد کلـــــــــــــــــی ذوق مامانشو میکرد و دقیقه به دقیقه مامانشو بغل میکرد و میگفت دختر خودمه...و مامانشو محکم با دستهای کوچولوش تو بغلش فشار میداد... وقتی مامان حاضر شد...رادین پشت مامان راه میرفت و دست میزد و میگفت مامان عروس شده... بعد میرفت جلوی مامان و میگفت با هم بی یَقصیم... تا اینکه ساعت 6:30 رفتیم به سمت تالار ...چون اول قرار بود مراسم عقد انجام بشه و بعد هم شام عروسی و... خلاصه که پسمل مامان در پوست خودش نمیگنجید که داره میره هــــــــــو هـــــــــــو کنه... ...